خواجوی کرمانی (غزلیات)/تو چون قربان نمیگردی کجا همکیش ما باشی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (تو چون قربان نمیگردی کجا همکیش ما باشی) از خواجوی کرمانی |
' |
تو چون قربان نمیگردی کجا همکیش ما باشی | بترک خویش و بیگانه بگو تا خویش ما باشی | |
اگر دردت شود درمان علاج رنج ما گردی | وگر زخمت شود مرهم روان ریش ما باشی | |
حیات جاودان یابی اگر در راه ما میری | برآری نام سلطانی اگر درویش ما باشی | |
تو چون جانی همان بهتر که از ما سیر برنایی | تو چون شمعی چنان خوشتر کزین پس پیش ما باشی | |
اگر خون دل از مژگان بریزی آب خود ریزی | وگر زهر از لب خنجر ننوشی نیش ما باشی | |
جهانداران نهندت عید اگر قربان ما گردی | کمانداران کنندت زه اگر در کیش ما باشی | |
برو خواجو که بدنامان ز نیک و بد نیندیشند | تو بد نامی عجب دارم که نیک اندیش ما باشی |