خواجوی کرمانی (غزلیات)/تا کی ندهی داد من ای داد ز دستت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (تا کی ندهی داد من ای داد ز دستت) از خواجوی کرمانی |
' |
تا کی ندهی داد من ای داد ز دستت | رحم آر که خون در دلم افتاد ز دستت | |
تا دور شدی از برم ای طرفه بغداد | شد دامن من دجلهی بغداد ز دستت | |
از دست تو فردا بروم داد بخواهم | تا چند کشم محنت و بیداد ز دستت | |
بی شکر شیرین تو در درگه خسرو | بر سینه زنم سنگ چو فرهاد ز دستت | |
گر زانک بپای علمم راه نباشد | از دور من و خاک ره و داد ز دستت | |
تا چند کنم ناله و فریاد که در شهر | فریاد رسی نیست که فریاد ز دستت | |
هر چند که سر در سر دستان تو کردیم | با این همه دستان نتوان داد ز دستت | |
از خاک سر کوی تو چون دور فتادم | دادیم دل سوخته بر باد ز دستت | |
زینسان که به غم خوردن خواجو شدهئی شاد | شک نیست که هرگز نشود شاد ز دستت |