خواجوی کرمانی (غزلیات)/به آفتاب جهانتاب سایه پرور تو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (به آفتاب جهانتاب سایه پرور تو) از خواجوی کرمانی |
' |
به آفتاب جهانتاب سایه پرور تو | بتاب طره مهپوش سایه گستر تو | |
که من بمهر رخت ذرهئی جدا نشوم | گرم بتیغ زنی همچو سایه از بر تو | |
بخال خلدنشینت که روز و شب چو بلال | گرفته است وطن بر لب چو کوثر تو | |
که طوطی دل شوریدهام بسان مگس | دمی قرار نگیرد ز شور شکر تو | |
به لحظهئیکه کشد تیغ تیز پیل افکن | دو چشم عشوه گر شیر گیر کافر تو | |
که همچو تشنه که میرد ز عشق آب حیات | بود دلم متعطش بب خنجر تو | |
بدان خط سیه دود رنگ آتش پوش | که در گرفت بگرد مه منور تو | |
که من بروز و شب آشفته و پریشانم | از آن دو هندوی گردنکش دلاور تو | |
بخاک پای تو کانرا بجان و دل خواهد | که تاج سر کند آنکس که باشدش سر تو | |
که چون بخاک برند از در تو خواجو را | بهیچ باب نجوید جدایی از در تو |