خواجوی کرمانی (غزلیات)/بساز چارهی این دردمند بیچاره
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (بساز چارهی این دردمند بیچاره) از خواجوی کرمانی |
' |
بساز چارهی این دردمند بیچاره | که دارد از غم هجرت دلی بصد پاره | |
چگونه تاب تجلی عشقت آرد دل | چو تاب مهر تحمل نمیکند خاره | |
دلم چوخیل خیال تو در رسد با خون | ببام دیده برآید روان بنظاره | |
مرا جگر مخور اکنون که سوختی جگرم | که بی تو هست مرا خود دلی جگرخواره | |
حجاب روز مکن زلف را چو میدانی | که هست جعد تو هر تار ازو شبی تازه | |
بجای گوهر وصل تو وجه سیم و زرم | سرشک مردم چشمست و رنگ رخساره | |
دلم ببوی تو بر باد رفت و میبینم | که در هوا طیران می کند چو طیاره | |
ضرورتست ببیچارگی رضا دادن | چو نیست از رخ آنماه مهربان چاره | |
مراد خواجو ازو اتصال روحانیست | نه همچو بیخبران حظ نفس اماره |