خواجوی کرمانی (غزلیات)/برافکن سایبان ظلمت از نور

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' خواجوی کرمانی (غزلیات) (برافکن سایبان ظلمت از نور)
از خواجوی کرمانی
'


برافکن سایبان ظلمت از نور که باد از روی خوبت چشم بد دور
رخت در چشم ما نورست در چشم نظر بر طلعتت نور علی نور
بیاقوتت برات آورده سنبل ز ریحان تو در خط رفته کافور
ترا بر جان من فرمان روانست که سلطان آمرست و بنده مامور
بهشتی روی اگر در گلشن آید تو پنداری که این خلدست و آن حور
گرم روی زمین گردد مصور نبیند ناظرم جز روی منظور
ز بادامش حریفان نیمه مستند ولی آنماهرخ در پرده مستور
ز لعلش بوسه‌ئی می‌خواستم گفت نباید داد شیرینی برنجور
از آن خواجو بیاقوتش کند میل که دایم آب خواهد طبع محرور