خواجوی کرمانی (غزلیات)/بدانکه بوی تو آورد صبحدم بادم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (بدانکه بوی تو آورد صبحدم بادم) از خواجوی کرمانی |
' |
بدانکه بوی تو آورد صبحدم بادم | وگرنه از چه سبب دل بباد میدادم | |
عنان باد نخواهم ز دست داد کنون | ولی چه سود که در دست نیست جز بادم | |
مرا حکایت آن مرغ زیرک آمد یاد | بپای خویش چو در دام عشقت افتادم | |
ز دست دیده دلم روز و شب بفریادست | اگر چه من همه از دست دل بفریادم | |
مگر که سر بدهم ورنه من ز سر ننهم | امید وصل درین ره چو پای بنهادم | |
چو دجله گشت کنارم در آرزوی شبی | که باد صبحدم آرد نسیم بغدادم | |
گمان مبر که فراموش کردمت هیهات | ز پیشم ار چه برفتی نرفتی از یادم | |
مگر بگوش تو فریاد من رساند باد | وگرنه گر تو توئی کی رسی بفریادم | |
مگو که شیفته بر گلبنی شدی خواجو | که بیتو از گل و بلبل چو سوسن آزادم |