خواجوی کرمانی (غزلیات)/بتی که طره او مجمع پریشانیست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (بتی که طره او مجمع پریشانیست) از خواجوی کرمانی |
' |
بتی که طره او مجمع پریشانیست | لب شکر شکنش گوهر بدخشانیست | |
به عکس روی چو مه قبله مسیحاییست | به کفر زلف سیه فتنهی مسلمانیست | |
مرا که ناوک مژگانش از جگر بگذشت | عجب مدار که اشکم چو لعل پیکانیست | |
خطی که مردم چشمم نبشته است چو آب | محققست که او ابن مقله ثانیست | |
دل شکسته که مجذوب سالکش خوانند | ز کفر زلف بتان در حجاب ظلمانیست | |
نظر بعین طبیعت مکن که از خوبان | مراد اهل نظر اتصال روحانیست | |
پری رخا چکنم گر نخوانمت شب و روز | چرا که چارهی دیوانگان پری خوانیست | |
بیا که جان عزیزم فدای لعل لبت | که با لب تو دلم را محبتی جانیست | |
تو شاه کشور حسنی و حاجبت ابرو | ولی خموش که بس حاجبی به پیشانیست | |
چنین که میکند از قامت تو آزادی | کمینه بنده قد تو سرو بستانیست | |
مپوش چهره که از طلعت تو خواجو را | غرض مطالعهی سر صنع یزدانیست |