خواجوی کرمانی (غزلیات)/ای لب لعلت ز آب زندگانی برده آب
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (ای لب لعلت ز آب زندگانی برده آب) از خواجوی کرمانی |
' |
ای لب لعلت ز آب زندگانی برده آب | ما ز چشم می پرستت مست و چشمت مست خواب | |
گر کنم یک شمه در وصف خط سبزت سواد | روی دفتر گردد از نوک قلم پر مشک ناب | |
در بهشت ار زانکه برقع برنیندازی ز رخ | روضهی رضوان جهنم باشد و راحت عذاب | |
وقت رفتن گر روم با آتش عشقت بخاک | روز محشر در برم بینی دل خونین کباب | |
صبحدم چون آسمان در گردش آرد جام زر | در گمان افتم که خورشیدست یا جام شراب | |
جان سرمستم برقص آید ز شادی ذرهوار | هر نفس کز مشرق ساغر برآید آفتاب | |
کی بواز مذن بر توانم خاستن | زانکه میباشم سحرگه بیخود از بانگ رباب | |
در خرابات مغان از می خراب افتادهام | گر چه کارم بی می و میخانه می باشد خراب | |
هر دمی روی از من مسکین بتابی از چه روی | هر زمان از درگه خویشم برانی از چه باب | |
گر دلی داری دل از رندان بیدل برمگیر | ور سری داری سر از مستان بیخود برمتاب | |
از تو خواجو غایبست اما تو با او در حضور | عالمی در حسرت آبی و عالم غرق آب |