خاقانی (قصاید)/هرگز به باغ دهر گیائی وفا نکرد

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۱۸ اکتبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۲۰ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکت‌ها) (clean up using AWB)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' خاقانی (قصاید) (هرگز به باغ دهر گیایی وفا نکرد)
از خاقانی
'


هرگز به باغ دهر گیایی وفا نکرد هرگز ز شست چرخ خدنگی خطا نکرد خیاط روزگار به بالای هیچ کس پیراهنی ندوخت که آخر قبا نکرد نقدی نداد دهر که حالی دغل نشد نردی نباخت چرخ که آخر دغا نکرد گردون در آفتاب سلامت کرا نشاند کخر چو صبح اولش اندک بقا نکرد کی دیده‌ای دو دوست که جوزا صفت بدند کایامشان چو نعش یک از یک جدا نکرد وقتی شنیده‌ام که وفا کرد روزگار دیدم به چشم خویش که در عهد ما نکرد دهر اژدهای مردم خوار است و فرخ آنک خود را نواله‌ی دم این اژدها نکرد بس کس که اوفتاد در این غرقه گاه غم چشم خلاص داشت سفینه‌ش وفا نکرد آن مهره دیده‌ای تو که در ششدر اوفتاد هرگه که خواست رفت حریفش رها نکرد خاقانیا به چشم جهان خاک درفکن کو درد چشم جان تو را توتیا نکرد