خاقانی (قصاید)/صبح دمان دوش خضر بر درم آمد به تاب
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (قصاید) (صبح دمان دوش خضر بر درم آمد به تاب) از خاقانی |
' |
صبح دمان دوش خضر بر درم آمد به تاب | کرد به آواز نرم صبحک الله خطاب | |
از قدمش چون فلک رقص کنان شد زمین | هم چو ستاره به صبح خانه گرفت اضطراب | |
پیک جهان رو چو چرخ، پیر جوانوش چو صبح | یافته پیرانه سر رونق فصل شباب | |
علم چهل صبح را مکتبی آراسته | روح مثاله نویس نوح خلیفه کتاب | |
نکهت و جوشش ز عشق مشک فشان از فقاع | شیبت مویش به صبح برف نمای از سداب | |
دید مرا مست صبح با دلم از هر دو کون | عشق ببسته گرو فقر کشیده جناب | |
آبلهی سینه دید زلزلهی آه من | سقف فلک را به صبح کرد خراب و یباب | |
گفت دمیده است صبح منشین خاقانیا | حضرت خاقان شناس مقصد حسن المب | |
زادهی خاطر بیار کز دل شب زاد صبح | کرد در این سبز طشت خایهی زرین عزاب | |
خاطر تو مرغ وار هست به پرواز عقل | یافته هر صبح دم دانهی اهل ثواب | |
خیز به شمشیر صبح سر ببر این مرغ را | تحفهی نوروز ساز پیش شه کامیاب | |
شاه عراقین طراز کز پی توقیع او | کاغذ شامی است صبح خامهی مصری شهاب |