حافظ (غزلیات)/کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست
' | حافظ (غزلیات) (کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست) از حافظ |
' |
کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست؟ چون چشم تو دل میبرد از گوشه نشینان همراه تو بودن گُنه از جانب ما نیست! روی تو مگر آینه لطف الهیست حقا که چنیناست و در این روی و ریا نیست نرگس طلبد شیوه چشم تو، زِهی چشم مِسکینْ خبرش از سَر و در دیده حیا نیست! از بهر خدا زلف مَپیرای، که ما را شب نیست که صد عَربَده با باد صبا نیست! بازآی! که بی روی تو، ای شمع دل افروز، در بزم حریفان اثر نور و صفا نیست تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است جانا! مگر این قاعده در شهر شما نیست؟ دِی میشد و گفتم: «صنما! عهد به جای آر» گفتا: «غلطی خواجه! در این عهد وفا نیست» گر پیر مغان مُرشد من شد چه تفاوت؟ در هیچ سَری نیست که سِرّی ز خدا نیست عاشق چه کند گر نَکِشد بار ملامت؟ با هیچ دلاورْ سپرِ تیرِ قضا نیست در صومعه زاهد و در خلوت صوفی جز گوشهی ابروی تو، محراب دعا نیست ای چنگ فروبرده به خونِ دلِ حافظ! فکرت مگر از غِیرتِ قرآن و خدا نیست؟