حافظ (غزلیات)/صوفی بیا که آینه صافیست جام را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | حافظ (غزلیات) (صوفی بیا که آینه صافیست جام را) از حافظ |
' |
صوفی بیا که آینه صافیست جام را | تا بنگری صفای مِی لَعل فام را | |
راز درون پرده زِ رندانِ مَست پرس | کاین حال نیست زاهدِ عالی مقام را | |
عَنقا شکارِ کَس نشود، دام بازچین! | کآن جا همیشه باد به دست است دام را | |
در بزم دُور یک دو قدح درکش و بُرو | یعنی طمع مدار وصالِ دوام را | |
ای دل! شَباب رفت و نچیدی گلی ز عِیش | پیرانه سر مکن هُنری ننگ و نام را | |
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند | آدم بِهِشْتْ روضهی دارُالسّلام را | |
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است | ای خواجه! بازبین به ترحُّم غلام را | |
حافظ مرید جام می است، ای صبا برو! | وز بنده بندگی برسان شیخ جام را |