حافظ (غزلیات)/سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | حافظ (غزلیات) (سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی) از حافظ |
' |
سینه مالامال درد است؛ ای دریغا مرهمی | دل ز تنهایی به جان آمد، خدا را همدمی | |
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو؟ | ساقیا! جامی به من ده تا بیاسایم دمی | |
زیرکی را گفتم: «این احوال بین» خندید و گفت: | «صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی» | |
سوختم در چاهِ صبر از بهر آن شمع چگل | شاه ترکان فارغ است از حال ما، کو رستمی؟ | |
در طریقِ عشقبازی امن و آسایش بلاست | ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی | |
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست | رهروی باید، جهانْ سوزی، نه خامی بیغمی! | |
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست | عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی | |
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم | کز نسیمش "بوی جوی مولیان آید همی" | |
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق؟ | کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی |