حافظ (غزلیات)/روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
نسخهٔ تاریخ ۱۹ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۴:۵۸ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | حافظ (غزلیات) (روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست) از حافظ |
' |
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست مِی ز خُمخانه به جوش آمد و میباید خواست نوبهی زهدفروشانِ گرانجان بگذشت وقت رندی و طرب کردنِ رندان پیداست چه ملامت بُود آن را که چنین باده خورَد؟ این چه عیب است بدین بیخردی؟ وین چه خطاست؟ باده نوشی که در او روی و ریایی نبوَد بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست ما نَه رندان ریاییم و حریفان نفاق آنکه او عالِم سِرّ است بدین حال گُواست فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم وآن چه گویند روانیست نگوییم رواست چه شود گر منوتو چند قدحْ باده خوریم؟ باده از خون رَزان است؛ نه از خونِ شماست! این چه عیب است کزآن عیب، خِلَل خواهد بود ور بُوَد نیز چه شد؟ مردم بیعیب کجاست؟