حافظ (غزلیات)/در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | حافظ (غزلیات) (در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی) از حافظ |
' |
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی | خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی | |
دل که آیینه صافیست غباری دارد | از خدا میطلبم صحبت روشن رایی | |
کردهام توبه به دست صنم باده فروش | که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی | |
نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج | نروند اهل نظر از پی نابینایی | |
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان | ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی | |
جویها بستهام از دیده به دامان که مگر | در کنارم بنشانند سهی بالایی | |
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست | گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی | |
سخن غیر مگو با من معشوقه پرست | کز وی و جام میام نیست به کس پروایی | |
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت | بر در میکدهای با دف و نی ترسایی | |
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد | آه اگر از پی امروز بود فردایی |