حافظ (غزلیات)/ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | حافظ (غزلیات) (ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی) از حافظ |
' |
ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی | لطف کردی سایهای بر آفتاب انداختی | |
تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت | حالیا نیرنگ نقشی خوش بر آب انداختی | |
گوی خوبی بردی از خوبان خلخ شاد باش | جام کیخسرو طلب کافراسیاب انداختی | |
هر کسی با شمع رخسارت به وجهی عشق باخت | زان میان پروانه را در اضطراب انداختی | |
گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما | سایه دولت بر این کنج خراب انداختی | |
زینهار از آب آن عارض که شیران را از آن | تشنه لب کردی و گردان را در آب انداختی | |
خواب بیداران ببستی وان گه از نقش خیال | تهمتی بر شب روان خیل خواب انداختی | |
پرده از رخ برفکندی یک نظر در جلوه گاه | و از حیا حور و پری را در حجاب انداختی | |
باده نوش از جام عالم بین که بر اورنگ جم | شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی | |
از فریب نرگس مخمور و لعل می پرست | حافظ خلوت نشین را در شراب انداختی | |
و از برای صید دل در گردنم زنجیر زلف | چون کمند خسرو مالک رقاب انداختی | |
داور دارا شکوهای آن که تاج آفتاب | از سر تعظیم بر خاک جناب انداختی | |
نصره الدین شاه یحیی آن که خصم ملک را | از دم شمشیر چون آتش در آب انداختی |