حافظ (غزلیات)/چو گل هر دم به بویت جامه در تن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | حافظ (غزلیات) (چو گل هر دم به بویت جامه در تن) از حافظ |
' |
چو گل هر دم به بویت جامه در تن | کنم چاک از گریبان تا به دامن | |
تنت را دید گل گویی که در باغ | چو مستان جامه را بدرید بر تن | |
من از دست غمت مشکل برم جان | ولی دل را تو آسان بردی از من | |
به قول دشمنان برگشتی از دوست | نگردد هیچ کس دوست دشمن | |
تنت در جامه چون در جام باده | دلت در سینه چون در سیم آهن | |
ببار ای شمع اشک از چشم خونین | که شد سوز دلت بر خلق روشن | |
مکن کز سینهام آه جگرسوز | برآید همچو دود از راه روزن | |
دلم را مشکن و در پا مینداز | که دارد در سر زلف تو مسکن | |
چو دل در زلف تو بستهست حافظ | بدین سان کار او در پا میفکن |