جامی (اورنگ یکم سلسلةالذهب)/جامی از گفت و گو ببند زبان!
' | جامی (اورنگ یکم سلسلةالذهب) (جامی از گفت و گو ببند زبان!) از جامی |
' |
جامی از گفت و گو ببند زبان! هیچ سودی ندیده، چند زیان؟ پای کش در گلیم گوشهی خویش! دست بگشا به کسب توشهی خویش! روی دل در بقای سرمد باش! نقد جان زیر پای احمد پاش! فیض امالکتاب پروردش لقب امی خدای از آن کردش لوح تعلیم ناگرفته به بر همه ز اسرار لوح داده خبر قلم و لوح بودش اندر مشت ز آن نفر سودش از قلم انگشت از گنه شست دفتر همه پاک ورقی گر سیه نکرد چه باک؟ بر خط اوست انس و جان را سر گر نخواند خطی، از آن چه خطر؟ جان او موج خیز علم و یقین سر لاریب فیه اینست، این! قم فانذر ، حدیث قامت او فاستقم، شرح استقامت او جعبهی تیر مارمیت، کفش چشم تنگ سیه دلان، هدفش وصف خلق کسی که قرآن است خلق را وصف او چه امکان است؟ لاجرم معترف به عجز و قصور میفرستم تحیتی از دور