جامی (اورنگ چهارم سبحة الا برار)/دامت آثارک، ای طرفه قلم!
' | جامی (اورنگ چهارم سبحة الا برار) (دامت آثارک، ای طرفه قلم!) از جامی |
' |
دامت آثارک، ای طرفه قلم! دام دلها زدی از مسک، رقم نقد عمرست نثار قدمت نور چشم است سواد رقمت مرغ جان راست صریر تو صفیر وز صفیر تو در آفاق نفیر مرکب گرم عنان میرانی خویچکان قطرهزنان میرانی بافتی بر قد این حورسرشت حله از طرهی حوران بهشت این چه حور است درین حلهی ناز کرده از دولت جاوید طراز هر دو مصراع ز وی ابرویی قبلهی حاجت حاجتجویی چشمش از کحل بصیرت روشن نظر لطف به عشاق فکن طرهاش پردهکش شاهد دین خال او مردمک چشم یقین لب او مژدهده باد مسیح در فسونخوانی هر مرده، فصیح گوشش از حلقهی اخلاص، گران دیدهی عشق به رویش نگران خرد گامزن از دنبالش بیخود از زمزمهی خلخالش یارب! این غیرت حورالعین را شاهد روضهی علیین را، از دل و دیدهی هر دیدهوری بخش، توفیق قبول نظری! از خط خوب، کناش پاینده! وز دم پاک، طربزاینده! لیک در جلوه گه عزت و جاه دارش از دست دو بیباک نگاه! اول آن خامهزن سهونویس به سر دوک قلم بیهدهریس بر خط و شعر، وقوف از وی دور چشم داران حروف از وی کور فصل و وصل کلماتش نه بجای فصل پیش نظرش وصل نمای گه دو بیگانه به هم پیوسته گه دو همخانه ز هم بگسسته نقطههایش نه به قانون حساب خارج از دایرهی صدق و صواب خال رخساره زده بر کف پای شده از زیور رخ پای آرای ور به اعراب شده راهسپر رسم خط گشته از او زیر و زبر گه نوشتهست کم وگاه فزون گشته موزون ز خطش ناموزون یا بریده یکی از پنج انگشت یا فزوده ششم انگشت به مشت دوم آن کس که کشد گزلک تیز بهر اصلاح، نه از سهو ستیز بتراشد ز ورق حرف صواب زند از کلک خطا نقش بر آب گل کند، خار به جا بنشاند خار را خوبتر از گل داند حسن مقطع چو بود رسم کهن قطع کردیم بر این نکته سخن