جامی (اورنگ چهارم سبحة الا برار)/بود مردانهزنی در موصل
' | جامی (اورنگ چهارم سبحة الا برار) (بود مردانهزنی در موصل) از جامی |
' |
بود مردانهزنی در موصل سر جانش به حقیقت واصل همچو خورشید، منث در نام لیک در نور یقین، مرد تمام رو به مهراب عبادت کرده چاک در پردهی عادت کرده نه ره خورد به خود داده نه خفت خاطرش فرد ز همخوابی و جفت مالداری ز بزرگان دیار در بزرگی و نسب، پاکعیار کس فرستاد به وی کای سرهزن! در ره صدق و صفا نادرهفن! ز آدمی فرد نشستن نه سزاست آنکه از جفت مبراست خداست سر نخوت مکش از همسریام تن فروده به زنا شوهریام مهرت ای رابعهی مصر جمال هر چه خواهی دهم از مال و منال شیر زن عشوهی روبه نخرید داد پیغام چون آن قصه شنید که: «مرا گر به مثل بنده شوی، همچو خاکام به ره افکنده شوی، همگی ملک شود مال توام، دست در هم دهد آمال توام، لیک ازینها چو غباری خیزد وقت صافم به غبار آمیزد حاش لله که به اینها نگرم راه اقبال به اینها سپرم پایهی فقر بود وایهی من کی فتد بر دو جهان سایهی من؟ مهر هر سفله کجا گیرم خوی سوی هر قبله کجا آرم روی؟»