تفاوت میان نسخههای «جامی (اورنگ چهارم سبحة الا برار)/ای ز بس بار تو انبوه شده،»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|ای ز بس بار تو انبوه شده،|دل تو نقطهی اندوه شده!}} | {{ب|ای ز بس بار تو انبوه شده،|دل تو نقطهی اندوه شده!}} | ||
{{ب|خط ایام تو در صلح و نبرد|منتهی گشته به این نقطهی درد}} | {{ب|خط ایام تو در صلح و نبرد|منتهی گشته به این نقطهی درد}} |
نسخهٔ کنونی تا ۲۹ ژانویهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۷:۱۰
' | جامی (اورنگ چهارم سبحة الا برار) (ای ز بس بار تو انبوه شده،) از جامی |
' |
ای ز بس بار تو انبوه شده، | دل تو نقطهی اندوه شده! | |
خط ایام تو در صلح و نبرد | منتهی گشته به این نقطهی درد | |
نه برین نقطه درین دایره پای! | گرد این نقطه چو پرگار برآی! | |
بو که از غیب نویدی برسد | زین چمن بوی امیدی برسد | |
هست در ساحت این بر شده خاک | عرصهی روضهی امید، فراخ | |
کار بر خویش چنین تنگ مگیر! | وز دم ناخوشی آهنگ مگیر! | |
گر بود خاطر تو جرماندیش | عفو ایزد بود از جرم تو بیش | |
نامهات گر ز گنه پر رقم است | نامهشوی تو سحات کرم است | |
گر چو کوهیست گناه تو، عظیم | کاهش کوه دهد حلم حلیم | |
چون شود موج زنان قلزم جود | در کف موج خسی را چه وجود؟ | |
هیچ بودی و کم از هیچ بسی | ساخت فضل ازل از هیچ، کسی | |
از عدم صورت هستی دادت | ساخت از قید فنا آزادت | |
گذرانید بر اطوار کمال | پرورانید به انوار جمال | |
در دلت تخم خدادانی کاشت | دولت معرفت ارزانی داشت | |
یافت تاج شرف سجده، سرت | زیور گوهر خدمت، کمرت | |
بر تو ابواب مطالب بگشاد | صید مقصود به دست تو نهاد | |
به همین گونه قوی دار امید | که چو افتی به جهان جاوید | |
بی سبب ساخته گردد کارت | بی درم سود کند بازارت | |
بردرد پرده شب نومیدی | صبح امید کند خورشیدی | |
ای بسا تشنهلب خشکدهان | بر لب از تشنگی افتاده زبان | |
مانده حیرت زده در صحرایی | چرخ طولی و زمین پهنایی | |
خاک تفسیده هوا آتشبار | بادش آتش زده در هر خس و خار | |
نه در او خیمه بجز چرخ برین | نه در او سایه بجز زیر زمین | |
سوسمار از تف آن در تب و تاب | همچو ماهی که فتد دور از آب | |
ناگهان تیره سحابی ز افق | پیش خورشید فلک، بسته تتق | |
بر سر تشنه شود بارانریز | گردد از بادیه توفانانگیز | |
رشحهی ابر کند سیرابش | سایهی آن برد از تن تابش | |
وی بسا گم شده ره، در شب تار | غرقه در سیل ز باران بهار | |
متراکم شده در وی ظلمات | منقطع گشته شبههای نجات | |
دام و دد کرده بر او دندان تیز | اژدها بسته بر او راه گریز | |
بارگی جسته و بار افکنده | دل ز امید خلاصی کنده | |
ناگهان ابر زهم بگشاید | نور مه روی زمین آراید | |
ره شود ظاهر و رهبر حاضر | راهرو خرم و روشن خاطر | |
آنکه زین گونه کرم آید از او، | ناامیدیت کجا شاید از او؟ | |
روز و شب بر در امید نشین! | طالب دولت جاوید نشین! | |
فضل او کمده در شیب و فراز | آشناپرور و بیگانهنواز | |
هر که ره برد به همخانگیاش | نسزد تهمت بیگانگیاش |