جامی (اورنگ چهارم سبحة الا برار)/ای دلت شاه سراپردهی عشق
' | جامی (اورنگ چهارم سبحة الا برار) (ای دلت شاه سراپردهی عشق) از جامی |
' |
ای دلت شاه سراپردهی عشق جان تو زخم بلاخوردهی عشق عشق پروانهی شمع ازل است داغ پروانگیاش لم یزل است بیقراری سپهر از عشق است گرم رفتاری مهر از عشق است خاک یک جرعه از آن جام گرفت که درین دایره آرام گرفت دل بیعشق، تن بیجان است جان از او زندهی جاویدان است گوهر زندگی از عشق طلب! گنج پایندگی از عشق طلب! عشق هر جا بود اکسیر گرست مس ز خاصیت اکسیر، زرست عشق نه کار جهان ساختن است بلکه نقد دو جهان باختن است عشق نه دلق بقا دوختن است بلکه با داغ فنا سوختن است عاشق آن دان که ز خود بازرهد! نغمهی ترک خودی سازدهد نه ره دولت دنیا سپرد نه سوی نعمت عقبا نگرد قبلهی همت او دوست بود هر چه جز دوست همه پوست بود آنچه با دوست دهد پیوندش شود از فرط محبت بندش ترک خشنودی اغیار کند به رضای دل او کار کند هر دماش حیرت دیگر زاید هر نفس شوق دگر افزاید