جامی (اورنگ چهارم سبحة الا برار)/ای حیات دل هر زنده دلی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | جامی (اورنگ چهارم سبحة الا برار) (ای حیات دل هر زنده دلی) از جامی |
' |
ای حیات دل هر زنده دلی | سرخ رویی ده هر جا خجلی | |
چاشنیبخش شکر گفتاران | کار شیرین کن شیرین کاران | |
بر فرازندهی فیروزهرواق | شمسهی زرکش زنگاریتاق | |
تاج به سر نه زرینتاجان | عقده بند کمر محتاجان | |
جرم بخشندهی بخشاینده | در بر بر همه بگشاینده | |
ابر سیرابی تفتیدهلبان | خوان خرسندی روزیطلبان | |
گنج جانسنج به ویرانهی جسم | حارس گنج به صد گونه طلسم | |
دیرپروای به خود بسته دلان | زود پیوند دل از خود گسلان | |
قفل حکمت نه گنجینهی دل | زنگ ظلمت بر آیینهی دل | |
مرهم داغ جگر سوختگان | شادی جان غم اندوختگان | |
نقد کان از کمر کوه گشای | صبح عیش از شب اندوه نمای | |
مونس خلوت تنهاشدگان | قبلهی وحدت یکتاشدگان | |
تیر باران فکن، از قوس قزح | از صفا باده ده، از لاله قدح | |
پردهی عصمت گل پیرهنان | حلهی رحمت خونین کفنان | |
خانهی نحل ز تو چشمهی نوش | دانهی نخل ز تو شهد فروش | |
لب پر از خنده ز تو غنچه به باغ | داغ بر سینه ز تو لالهی راغ | |
غنچهسان تنگدل باغ توایم | لاله سان سوختهی داغ توایم | |
هر چه غیر تو رقم کردهی توست | گرچه پروردهی تو، پردهی توست | |
چند بر طلعت خود پرده نهی؟ | پرده بردار که بیپرده، بهی! | |
تازهرس قافلهی بازپسان، | به قدمگاه کهن بازرسان! | |
بانگ بر سلسلهی عالم زن! | سلک این سلسله را بر هم زن! | |
عرش را ساق بجنبان از جای! | در فکن پایهی کرسی از پای! | |
بر خم رنگ فلک سنگ انداز! | رخنهاش در خم نیرنگ انداز! | |
رنگ او تیرگی است و تنگی | به ز رنگینی او بیرنگی | |
هست رنگ همه زین رنگرزی | دست نیلی شده ز انگشت گزی | |
مهر و مه را بفکن طشت ز بام! | تا برآرند به رسوایی نام | |
پردهی پردهنشینان ندرند | وز سر پردهدری در گذرند | |
کمر بستهی جوزا بگشای! | گوهر عقد ثریا بگشای! | |
زهره را چنگ طربزن به زمین! | چند باشد به فلک بزمنشین؟ | |
چار دیوار عناصر که به ماه | سرکشیدهست ازین مرحله گاه، | |
مهره مهره بکناش از سر هم! | شو از آن مهرهکش سلک عدم! | |
آب را بر سر آتش بگمار! | تا شود آگه، از او دود بر آر! | |
ز آتش قهر ببر تری آب! | بهر بر عدمش ساز سراب | |
باد را خاک سیه ریز به فرق! | خاک را کن ز نم توفان غرق! | |
نامزد کن به زمین زلزلهها | ساز از آن عالیهها سافلهها! | |
گاو را ذبح کن از خنجر بیم! | پشت ماهی ببر از اره دو نیم! | |
هر چه القصه بود زنگ نمای، | همه ز آئینهی هستی بزدای! | |
تا به مشتاقی افزون ز همه | بنگرم روی تو بیرون ز همه | |
نور پاکی تو و، عالم سایه | سایه با نور بود همسایه | |
حق همسایگیام دار نگاه! | سایهوارم مفکن خوار به راه! | |
معنی نیک سرانجامی را، | جام صورت بشکن جامی را! | |
باشد از سایگیان دور شود | ظلمت سایگیاش نور شود | |
آرد از رنگ به بیرنگی روی | یابد از گلشن بیرنگی بوی |