جامی (اورنگ چهارم سبحة الا برار)/آن عرابی به شتر قانع و شیر
' | جامی (اورنگ چهارم سبحة الا برار) (آن عرابی به شتر قانع و شیر) از جامی |
' |
آن عرابی به شتر قانع و شیر در یکی بادیه شد مرحلهگیر ناگهان جمعی از ارباب قبول شب در آن مرحله کردند نزول خاست مردانه به مهمانیشان شتری برد به قربانیشان روز دیگر ره پیشینه سپرد بهر ایشان شتری دیگر برد عذر گفتند که: «باقیست هنوز، چیزی از دادهی دوشین امروز» گفت: «حاشا که ز پس ماندهی دوش دیگ جود آیدم امروز به جوش» روز دیگر به کرمورزی، پشت کرد محکم، شتری دیگر کشت بعد از آن بر شتری راکب شد بهر کاری ز میان غایب شد قوم چون خوان نوالش خوردند عزم رحلت ز دیارش کردند، دست احسان و کرم بگشادند بدرهای زر به عیالش دادند دور ناگشته هنوز از دیده میهمانان کرم ورزیده، آمد آن طرفه عرابی از راه دید آن بدره در آن منزلگاه گفت: که این چیست؟ زبان بگشودند صورت حال بدو بنمودند خاست بدره به کف و نیزه به دوش وز پی قوم برآورد خروش کای سفیهان خطااندیشه! وی لیمان خساستپیشه! بود مهمانیام از بهر کرم نه چو بیع از پی دینار و درم دادهی خویش ز من بستانید! پس رواحل به ره خود رانید! ورنه تا جان برود از تنتان در تن از نیزه کنم روزنتان دادهی خویش گرفتند و گذشت و آن عرابی ز قفاشان برگشت