اوحدی مراغهای (غزلیات)/من بدین خواری و این غربت از آن راه دراز
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (من بدین خواری و این غربت از آن راه دراز) از اوحدی مراغهای |
' |
من بدین خواری و این غربت از آن راه دراز | به تمنای تو افتادهام، ای شمع طراز | |
آمدم تا به در خانه سلامت گویم | به ملامت ز سر کوچه کجا گردم باز؟ | |
گر چه در شهر ترا هم نفسان بسیارند | نفسی نیز به احوال غریبان پرداز | |
آز بسیار به دیدار تو دارد دل ما | تا بر ما ننشینی ننشیند آن آز | |
نازنینا، رخ خوبت به دعا خواستهام | مینمای آن رخ آراسته و میکن ناز | |
سر مپیچان، که به رخسار تو داریم امید | رخ مپوشان، که به دیدار تو داریم نیاز | |
در نماز همه گر زانکه حضوری شرطست | بیحضور تو نشاید که گزارند نماز | |
مشکل اینست که: هر موی تو در دست دلیست | ورنه چون موی تو این کار نمیگشت دراز | |
راز شبهات بکس چون بتوان گفت؟ که ما | روزها شد که بخود نیز نگفتیم این راز | |
من خود از دام تو دل را برهانم روزی | گر تو در دام من افتی نرهانندت باز | |
مردمان گر چه درین شهر فراوان داری | اوحدی را به خداوندی خود هم بنواز |