اوحدی مراغهای (غزلیات)/تیر تدبیر تو در کیش ندارم، چه کنم؟
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (تیر تدبیر تو در کیش ندارم، چه کنم؟) از اوحدی مراغهای |
' |
تیر تدبیر تو در کیش ندارم، چه کنم؟ | سپر جور تو با خویش ندارم، چه کنم؟ | |
خلق گویند که: ترکش کن و عهدش بشکن | ای عزیزان، چو من این کیش ندارم چه کنم؟ | |
بزنی ناوک و دل شکر نگوید چه کند؟ | بزنی خنجر و سر پیش ندارم چه کنم؟ | |
طبعم اندیشهی سودای تو کردست و خطاست | چارهی طبع بداندیش ندارم چه کنم؟ | |
طاقت ناوک چشم تو مرا نیست ولیک | چون زدی درد جگر ریش ندارم چه کنم؟ | |
جان فدا کردم و گفتی که: نه اندر خور ماست | در جهان چون من ازین بیش ندارم چه کنم؟ | |
هر کرا دولت وصل تو بود محتشمست | این سعادت من درویش ندارم چه کنم؟ | |
دی غمت گفت که: بیگانه مشو با خویشان | من بیگانه سر خویش ندارم چه کنم؟ | |
گشت قربان غمت اوحدی و میگوید: | تیر تدبیر تو در کیش ندارم چه کنم؟ |