اوحدی مراغهای (غزلیات)/بندهی عشقیم و سالهاست که هستیم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (بندهی عشقیم و سالهاست که هستیم) از اوحدی مراغهای |
' |
بندهی عشقیم و سالهاست که هستیم | ورزش عشق تو کار ماست، که مستیم | |
بس بدویدیم در به در ز پی تو | چون که نشان تو یافتیم نشستیم | |
باز دل ما بزیر پای غم تو | بام لگدکوب شد که خانهی پستیم | |
کار نداریم جز خیال تو، گر چه | مدعیان را خیال بود که: جستیم | |
در دل ما هر کس آمدی و نشستی | دل به تو پرداختیم وز همه رستیم | |
طوق تو بر گردنیم و داغ تو بر دل | بند تو بر پای و باد توبه به دستیم | |
زهر، که در کام عشق بود، چشیدیم | شیشه، که در بار عقل بود، شکستیم | |
گاه به دست تو همچو مرغ گرفتار | گاه به دام تو همچو ماهی شستیم | |
سر «نعم» در دهان ز روز نخستین | راز «بلی» در زبان ز روز الستیم | |
گر ز کمرمان بیفگنند چو فرهاد | باز نخواهد شد آن کمر که ببستیم | |
اوحدی، اینجا بتان پرند ولیکن | کفر بود، گر بجز یکی بپرستیم |