اوحدی مراغهای (منطق العشاق یا ده نامه)/زهی! از جام مهرت مست گشته
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (منطق العشاق یا ده نامه) (زهی! از جام مهرت مست گشته) از اوحدی مراغهای |
' |
زهی! از جام مهرت مست گشته | ز کوباکوب هجران پست گشته | |
بسی در عشق گرم و سرد دیدی | کنون بنشین، که آن خود کشیدی | |
بگستر فرش و خلوت ساز جارا | که عزم آن شبستانت ما را | |
سحرگاهان دعای مستجابت | به روی کار باز آورد آبت | |
دلارامی که از دامت رمان بود | تو گفتی: رام خواهد شد، همان بود | |
هر آن حاجت که میخواهی برآری | که رو در قبلهی اقبال داری | |
به وصلم طلعتت فیروز گردد | شب تاریک هجران روز گردد | |
مخور اندوه، ازین پس شاد میباش | ز بند هر غمی آزاد میباش | |
دهانم را تو باشی میر ازین پس | به بوسیدن مکن تقصیر ازین پس | |
کنار و بوسه اول چیز باشد | چو وقت آید دگرها نیز باشد | |
دل من ترک وصل دیگران گفت | تویی همدم، تویی مونس، تویی جفت | |
رفیق من تو خواهی بود ازین پس | مرا از مهر و کین آن و این بس | |
دلم در جستجویت جویت گرم گشته | چه جای دل؟ که سنگش نرم گشته | |
از آن شوخی به راه آمد دل من | به جانت نیک خواه آمد دل من | |
چو باغ وصل را در برگشادی | جهان اندر جهان عیشست و شادی | |
ز رویم لاله و گل دسته میبند | ز لعلم شکر اندر پسته میبند | |
گهی با زلف پستم عشق میباز | گهی میگوی در گوش دلم راز | |
مشو نومید و از من سر مپیچان | رخ از پیوند و یاری بر مپیچان | |
بیا، کز وصل من کارت بر آید | به باغ من گل از خارت بر آید | |
دلت را مژدهای میده به شادی | بگو او را دگر چون مژده دادی |