اوحدی مراغهای (غزلیات)/شبم ز شهر برون برد و راه خانه نمود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (شبم ز شهر برون برد و راه خانه نمود) از اوحدی مراغهای |
' |
شبم ز شهر برون برد و راه خانه نمود | چو وقت آمدنم دیر شد بهانه نمود | |
به خشم رفت و درین گردش زمانم بست | چه رنجها که به من گردش زمانه نمود | |
گهی ز چشمهی جنت مرا شرابی داد | گهی ز آتش دوزخ به من زبانه نمود | |
چو مرغ خانه گرفتم درین دیار وطن | که این دیار به چشمم چو آشیانه نمود | |
اگر چه این همه فانیست کور گشت دلم | چنانکه این همه فانیم جاودانه نمود | |
شبی به مجلس رندان شدم به می خوردن | چه حالها که مرا آن می شبانه نمود! | |
در آن میانه نشانی ز دوست پرسیدم | مرا معاینه پیری از آن میانه نمود | |
چو روز شد همه شکر مغان همی گفتم | که این فتوحم از آن بادهی مغانه نمود | |
گناه داشتم، اما چو پیش دوست شدم | به کوی خویشتنم برد وآشیانه نمود | |
به استانش چو گفتم که: در میان آرم | کرانه کرد و رخ خویشم از کرانه نمود | |
رخش ز دیدهی معنی به صورتی دیدم | که صورت دگران بازی و بهانه نمود | |
چو پیش رفتم و گفتم که: من یگانه شدم | به طنز گفت: مرا اوحدی یگانه نمود | |
از آن غزال شنیدم به راستی غزلی | که بر دلم غزل هر کسی ترانه نمود |