اوحدی مراغهای (غزلیات)/به دشمنان نتوان رفت و این شکایت کرد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (به دشمنان نتوان رفت و این شکایت کرد) از اوحدی مراغهای |
' |
به دشمنان نتوان رفت و این شکایت کرد | که: دوست بر دل ما جور تا چه غایت کرد؟ | |
لبش، که بر دل ما راه زد، جنایت نیست | دلم که آه زد از دست او جنایت کرد | |
بیا، که درد ترا من به جان خریدارم | اگر به سینه رسید، ار به جان سرایت کرد | |
لبت که آیت لطفست، قهر بر دل من | روا بود، چو به حکم حدیث و آیت کرد | |
کمینه پرتوی از صورت تو بتواند | هزار زهره و خورشید را حمایت کرد | |
کسی ندید رخت را، که وصف داند گفت | قمر نشان تو از دیگری روایت کرد | |
مگر ز بام رخت را مجاوران فلک | به آفتاب نمودند و او حکایت کرد | |
اگر به شحنه بگویند، شهر بگذارد | ستم، که نرگس مست تو در ولایت کرد | |
به عشق سرزنش و منع دل کفایت نیست | از آن که در همه عمر خود این کفایت کرد | |
نشان روی تو از هر که باز پرسیدم | میان عالمیانم نشان و رایت کرد | |
بریخت خون من از چشم و مردم از چپ و راست | درین حدیث که: با اوحدی عنایت کرد |