اوحدی مراغهای (غزلیات)/با چنان شیوه و شیرینی و دلبندی و شنگی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (با چنان شیوه و شیرینی و دلبندی و شنگی) از اوحدی مراغهای |
' |
با چنان شیوه و شیرینی و دلبندی و شنگی | نتوان دل به تو دادن، که به جوری و به جنگی | |
آهوی چشم تو، ای ترک کمربند کمانکش | دل شیران بیابان برباید ز پلنگی | |
چون سبکدل نشوم در کف چنگ تو؟ که روزی | در نیاری ز جفا با من بیدل سرسنگی | |
هر دمت رای کسی باشد و اندیشهی جایی | من ندانم که تو خود بر چه طریقی و چه ینگی | |
سپر انداختهام پیش جفا و ستم تو | که به ابرو چو کمانی و به بالا چو خدنگی | |
از تو امید چه دارم؟ که به یک عهد نپایی | با تو همراه چه باشم؟ که به یک بوسه بلنگی | |
آن چنان خوی بد و طبع ستمگر که تو داری | به ز ما مرد نیابی، که صبوریم و درنگی | |
نشوم با تو چو سوسن دو زبان گر تو نباشی | باز چون گل به دورویی و چو نرگس به دو رنگی | |
بس که چون چنگ به ناکام به نالم ز غم تو | کام دل گر ز تو اکنون بستانم، که به چنگی | |
گر نداری چو ملک طبع مخالف بچه معنی | اوحدی با تو چو شهدست و تو با او چو شرنگی |