انوری (قصاید)/ملک هم بر ملک قرار گرفت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (ملک هم بر ملک قرار گرفت) از انوری |
' |
ملک هم بر ملک قرار گرفت | روزگار آخر اعتبارگرفت | |
بیخ اقبال باز نشو نمود | شاخ انصاف باز بار گرفت | |
مدتی ملک در تزلزل بود | عاقبت بر ملک قرار گرفت | |
ملک تاجبخش و تاج ملوک | کز یمین ملک در یسار گرفت | |
آنچه ملکی به یک سوال بداد | وانکه ملکی به یک سوار گرفت | |
صبع تیغیش چو از نیام بتافت | آفتاب آسمان حصار گرفت | |
عکس بزمش چو بر سپهر افتاد | خانهی زهره زو نگار گرفت | |
رزم او را فلک تصور کرد | ساحتش تیغ آبدار گرفت | |
بزم او را زمانه یاد آورد | فکرتش نقش نوبهار گرفت | |
سایهی حلم بر زمین افکند | گوهر خاک ازو وقار گرفت | |
شعلهی باس بر اثیر کشید | گنبد چرخ ازو شرار گرفت | |
ملکا، خسروا، خداوندا | این سه نام از تو افتخار گرفت | |
نه به انگشت عد و حصر قضا | چرخ جود ترا شمار گرفت | |
نه به معیار جزو و کل قدر | بار حلم ترا عیار گرفت | |
همه عالم شعار عدل تو داشت | ملک عالم همان شعار گرفت | |
پای ملک استوار اکنون گشت | که رکاب تو استوار گرفت | |
روز چند از سر خطا بینی | ملک ازین خطه گر کنار گرفت | |
سایه بر کار خصم نفکندی | گرچه زاندازه بیش کار گرفت | |
خجل اینک به عذر باز آمد | سر بخت تو در کنار گرفت | |
همتت بیضرورتی دو سه روز | انفرادی به اختیار گرفت | |
گوشهای از جهان بدو بگذاشت | گوشهی تخت شهریار گرفت | |
تا به پایش زمانه خار سپرد | تا به دستش زمانه مار گرفت | |
روز هیجا که از طرادهی لعل | موکبت شکل لالهزار گرفت | |
کارزار از هزاهز سپهت | صورت قهر کردگار گرفت | |
از نهیب تو شیر گردون را | آب ناخورده پیشیار گرفت | |
فتنه را زارزوی خواب امان | هوس کوک و کوکنار گرفت | |
ای به خواری فتاده هر خصمی | کاثر خصمی تو خوار گرفت | |
خصم اگر غره شد به مستی ملک | چون دماغش ز می بخار گرفت | |
پای در دامن امل بنداشت | دامن ملک پایدار گرفت | |
ملک در خواب غفلتش بگذاشت | ملکی چون تو هوشیار گرفت | |
خیز و رای صبوح دولت کن | هین که خصمانت را خمار گرفت | |
تا در امثال مردمان گویند | دی چو بگذشت حکم پار گرفت | |
روزگار تو باد در ملکی | که نه گیتی نه روزگار گرفت |