انوری (قصاید)/مرحبا نو شدن و آمدن عید صیام
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (مرحبا نو شدن و آمدن عید صیام) از انوری |
' |
مرحبا نو شدن و آمدن عید صیام | حبذا واسطهی عقد شهور و ایام | |
خرم و فرخ و میمون و مبارک بادا | بر خداوند من آن صدر کرم فخر کرام | |
مجد دین بوالحسن عمرانی آنکه به جود | کف دستش ید بیضا بنماید به غمام | |
آنکه فرش ببرد آب ز کار برجیس | وانکه سهمش ببرد رنگ ز روی بهرام | |
صاعد و هابط گردونش ببوسند رکاب | اشهب و ادهم گیتیش بخایند لگام | |
روضهی خلد بود مجلس انسش ز خواص | موقف حشر بوددرگه بارش ز عوام | |
دولتی دارد طفل و خردی دارد پیر | شرفی دارد خاص و کرمی دارد عام | |
در غناییست جهان از کرم او که زکوة | عامل از عجز همی طرح کند بر ایتام | |
هر کرا چرخ به تیغ سخطش کرد هلاک | نفخهی صور نشورش ندهد روز قیام | |
هر کرا از تف کینش عطشی دارد قضا | جگرش تر نکند چرخ جز از آب حسام | |
ای ترا گردش نه گنبد دوار مطیع | وی ترا خواجهی هفت اختر سیاره غلام | |
پایهی قدر و کمال تو برون از جنبش | مایهی حلم و وقار تو فزون از آرام | |
کند از رای مصیبت تو ملک فائده کسب | خواهد از قدر رفیع تو فلک مرتبه وام | |
تویی آن کس که کشیده است بر اوراق فلک | خطوات قلمت خط خطا بر احکام | |
مه ز دور فلکی زیر فلک راست چنانک | معنی مه ز کلام آمده در تحت کلام | |
نیست برتر ز کمال تو مقامی معلوم | بلی از پردهی ابداع برون نیست مقام | |
مستفاد نظر تست بقای ارواح | مستعار کرم تست نمای اجسام | |
دست تو حکم تو گشادست قضا بر شب و روز | داغ طوع تو نهادست قدر بر دد ودام | |
حکم بر طاق مراد تو نهادند افلاک | حزم در سلک رضای تو کشیدند اجرام | |
شرح رسم تو کند تیر چو بردارد کلک | یاد بزم تو خورد زهره چو بردارد جام | |
از پی کثرت خدام تو بخشنده قوی | نطفه را صورت انسی همه اندر ارحام | |
وز پی شرح اثرهای تو پوشند نفوس | جوف را کسوت اصوات همی در اوهام | |
مرغ در سایهی امن تو پرد گرد هوا | وحش از نعمت فیض تو چرد گردکنام | |
اگر از جود تو گیتی به مثل به دام نهد | طایر و واقع گیتیش درآیند به دام | |
هر کجا غاشیهی منهی پاس تو برند | باز در دوش کشد غاشیهی کبک و حمام | |
هر کجا حاشیهی مهدی عدل تو رسید | کشتگان را دیت از گرگ بخواهند اغنام | |
بر دوام تو دلیلست قوی عدل تو زانک | برنگردند ز هم تا به ابد عدل ودوام | |
امن را بازوی انصاف تو میبخشد زور | چرخ را رایض اقبال تو میدارد رام | |
چون همی بینم با پاس تو بر پنجم چرخ | تیغ مریخ ابد مانده در حبس نیام | |
در سخا خاصیتی داری وان خاصیت چیست | نعمت اندک و آفاق رهین انعام | |
چرخ را گو که بقدر کرمت هستی ده | پس از آن باز بیا وز تو درآموز اکرام | |
یک سالست مرا از تو خداوند و در آن | راستی نیستم اندر خور تهدید و ملام | |
نه که در حکم فلک ملک جهان آمد و بس | وان ندیدست که چندست و درو چیست حطام | |
گیرم امروز به تو داد چو شب را بدهی | بهر فردات جهان دگرش کو و کدام | |
ای فلک را به بقای تو تولای بزرگ | وی جهان را به وجود تو مباهات تمام | |
بنده رادر دو مه از تربیت دولت تو | کارهاشد همه با رونق و ترتیب و نظام | |
گشت در مجلس ارکان جهان از اعیان | تا که در خدمت درگاه تو شد از خدام | |
چون گرانمایه شد از بس که ستاند تشریف | چون گرانسایه شد از بس که نماید ابرام | |
ظاهر و باطنش احسان تو بگرفت چنانک | عرق از جود تو میزایدش اکنون ز مسام | |
عزم دارد که بجز نام تو هرگز نبرد | تا از او در همه آفاق نشان باشد و نام | |
گر جهان را ننماید به سخن سحر حلال | در مدیح تو برو عیش جهان باد حرام | |
نیز دربان کسش روی نبیند پس از این | نه به مداحی کان روی ندارد به سلام | |
مدتی بر در این وز پی آن سودا پخت | لاجرم ماند طمعهاش به آخر همه خام | |
دید در جنب تو امروز که هستند همه | رنگ حلوای سر کوی و گیاه لب بام | |
سخن صدق چه لذت دهد از سوز سماع | مثل راست چه قوت دهد از قوت لام | |
تا زمام حدثان در کف دورست مقیم | تا عنان دوران در کف حکمست مدام | |
باد بر دست جنیبتکش فرمانت روان | فلک تیز عنان تا به ابد نرم لگام | |
دوستکام دو جهان بادی واندر دو جهان | دشمنی را مرساناد قضا بر تو به کام | |
آن مپیچاد مگر سوی مراد تو عنان | وان متاباد مگر سوی رضای تو زمام | |
محنت خصم تو چون دور فلک بیپایان | مدت عمر تو چون عمر ابد بیفرجام | |
بخت بیدار و همه کار مقیمت به مراد | عیش پدرام و همه میل مدامت به مدام |