انوری (قصاید)/عید بر بدر دین مبارک باد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (عید بر بدر دین مبارک باد) از انوری |
' |
عید بر بدر دین مبارک باد | سنقر آن آفتاب دولت و داد | |
آنکه شغل نظام عالم را | چرخ از عدل او نهد بنیاد | |
وانکه قصر خراب دولت را | دهر از دست او کند آباد | |
برق تیغش چو برق روشن و تیز | ابر جودش چو ابر معطی و راد | |
سنگ حلمش ببرده سنگ از خاک | سیر حکمش ربوده گوی از باد | |
همتش آنچنان که از سر عجز | امر او را زمانه گردن داد | |
در شجاعت به روز حرب و مصاف | آنکه شاگرد اوست هست استاد | |
پای چون بر فلک نهاد ز قدر | عدل او بر زمانه دست گشاد | |
ای ترا رام بوده هر توسن | وی ترا بنده گشته هر آزاد | |
بنده را گرنه حشمتت بودی | کاندرین حادثه شفیع افتاد | |
که گشادیش در زمانه ز بند | که رسیدیش در زمین فریاد | |
کاندر اطراف خاوران از وی | هیچکس را همی نیاید یاد | |
گرنه عدل تو داد او دادی | آه تا کی برستی از بیداد | |
چکنم از شب جهان که جهان | این نخستین جفا نبود که زاد | |
همتت چون گشاد دست به عدل | قدر تو بر سپهر پای نهاد | |
تا بود ز اختلاف جنبش چرخ | یکی اندوهناک و دیگر شاد | |
هیچ شادیت را مباد زوال | هیچ اندوهت از زمانه مباد |