انوری (قصاید)/دو عیدست ما را ز روی دو معنی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (دو عیدست ما را ز روی دو معنی) از انوری |
' |
دو عیدست ما را ز روی دو معنی | هم از روی دین و هم از روی دنیی | |
همایون یکی عید تشریف سلطان | مبارک دگر عید قربان و اضحی | |
به صد عید چونین فلک باد ضامن | خداوند ما را ز ایزد تعالی | |
امیر اجل فخر دین بوالمفاخر | امیری به صورت امیری به معنی | |
به پیش کف راد او فقر و فاقه | چو پیش زمرد بود چشم افعی | |
نتابد بر آن آفتاب حوادث | که در سایهی عدل او ساخت ماوی | |
ایا دست تو وارث دست حاتم | و یا کلک تو نایب چوب موسی | |
کند چرخ بر احترام تو محضر | دهد دهر بر احتشام تو فتوی | |
ز امن تودر پای فتنه است بندی | ز عدل تو بر دست ظلمست حنی | |
شود بر خط عز جاه تو ضامن | کشد بر خط رزق جود تو اجری | |
ز عدلت زمین است چونان که گویی | فرود آمد از آسمان باز عیسی | |
دهد حزمت اندر وغا امن و سلوت | دهد عزمت اندر بلا من و سلوی | |
صریر قلمهای تو نفخ صورست | که آید ازو لازم احیاء موتی | |
به لب هست خاموش وزو عقل گویا | به تن هست لاغر وزو ملک فربی | |
نهد کشت قدر ترا ماه خرمن | بود آب تیغ ترا روح مجری | |
ز آب حسامت به سردی ببندد | مزاج عدو چون به گرمی زدفلی | |
به سبزی و تلخی چون کسنی است الحق | عجب نیست آن خاصیت زاب کسنی | |
دل حاسد از باد عکس سنانت | چنانست چون طورگاه تجلی | |
چو تو حکم کردی قضا هم نیارد | که گوید چنین مصلحت هست یانی | |
اشارات تو حکمهاییست قاطع | چه از روی فرمان چه از روی تقوی | |
به تشریف و انعام اگر برکشیدت | چه سلطان اعظم چه دستور اعلی | |
به تشریف آن جز توکس نیست درخور | به انعام این جز تو کس نیست اولی | |
چو من بنده در وصف انعام و شکرت | کنم نثری آغاز یا شعری انشی | |
رسد در ثنای تو نثرم به نثره | کشد در مدیح تو شعرم به شعری | |
عروسان طبعم کنند از تفاخر | ز نعمت تو رفعت ز مدح تو فخری | |
چو انشا کنم مدحتی گویی احسنت | چو پیدا کنم حاجتی گویی آری | |
درآریت مدغم دو صد گونه احسان | در احسنت مضمر دوصد گونه حسنی | |
روا نیست در عقل جز مدحت تو | چو مدحت همی بایدم کرد باری | |
الا تا که دوران چرخ مدور | کند بر جهان سعد چون نحس املی | |
همه سعد و نحس فلک باد چونان | که باشد ز دوران چرخت تمنی | |
به قدرت مباهات اجرام گردون | به قصرت تولای ایوان کسری |