انوری (قصاید)/خاص سلطان علاء دین اله
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (خاص سلطان علاء دین اله) از انوری |
' |
خاص سلطان علاء دین اله | میر اسحاق صدر مجلس شاه | |
آسمانیست آفتابش رای | آفتابیست آسمانش گاه | |
آن بلنداختری که پیش درش | خاک روبند اختران به جباه | |
آنکه با عزمش آسمان عاجز | وانکه با رایش آفتاب سیاه | |
همتش فتنه را گشاده کمر | حشمتش چرخ را نهاده کلاه | |
قدرش از قدر آسمان برتر | علمش از راز اختران آگاه | |
قهر او قهرمان شرع رسول | پاس او پاسبان دین اله | |
باز با پاس دولتش تیهو | شیر با طوق طاعتش روباه | |
آنکه از رای روشنش بگزارد | نور خورشید وام سایهی چاه | |
وانکه با چتر دولتش آموخت | عکس مهتاب شکل خرمن ماه | |
خشم او از فلک برآرد گرد | حکم او بر قضا ببندد راه | |
صحن درگاه دولتش را هست | گنبد چرخ کمترین درگاه | |
ای ز جمشید برگذشته به ملک | وی ز خورشید برگذشته به جاه | |
شب ادبار حاسدت را نیست | در ازل هیچ بامداد پگاه | |
سمر رسم تست در اقوال | شکر شکر تست در افواه | |
شد مطیع ترا زمانه مطیع | شد سپاه ترا ستاره سپاه | |
زین سپس در حمایت عدلت | طاعت کهربا ندارد کاه | |
دست اقبال آسمان نکشد | برتر از درگه تو یک درگاه | |
چرخ تا در پناه دولت تست | عالمی را شدست پشت و پناه | |
جز به درگاه عالی تو فلک | ننبشتست عبده و فداه | |
جز به عین رضا همی نکند | دیدهی روزگار در تو نگاه | |
هست بر وقفنامهی ملکت | نه سپهر و چهار طبع گواه | |
خشم و خصم تو آتشست و حریر | مهر و کین تو طاعتست و گناه | |
لطف تو دست اگر دراز کند | دست قهر اجل شود کوتاه | |
بدماند ز شعلهی آتش | فتح باب کف تو مهر گیاه | |
در هنر خود چنین بود که تویی | بشری لا اله الا الله | |
ای به تو زنده سنت پاداش | وی به تو تازه رسم بادافراه | |
بنده از شوق خاک درگه تو | بر سر آتش است بیگه و گاه | |
بپذیرش که بندهی تو سزد | او و پیوستگان او پنجاه | |
پیش تختت بود چو سرو به پای | تا کند چون بنفشه پشت دوتاه | |
گیرد از دیگران کناره چو رخ | صدرها گر بدو دهند چو شاه | |
تاکند اختلاف گردش چرخ | نقش بیرنگ روزگار تباه | |
هرکه چون چرخ نبودت خواهان | روزگارش مباد نیکوخواه | |
تابعت باد یار شادی و عز | حاسدت باد جفت ناله و آه | |
در نفسهای دشمنت تضمین | هر زمان صدهزار وا اسفاه | |
امر و نهیت روان چو حکم قضا | بر نشابور ومرو و بلخ و هراه |