انوری (قصاید)/ای خنجر مظفر تو پشت ملک عالم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (ای خنجر مظفر تو پشت ملک عالم) از انوری |
' |
ای خنجر مظفر تو پشت ملک عالم | وی گوهر مطهر تو روی نسل آدم | |
ای در زبان رمح تو تکبیر فتح مضمر | وی در مسیر کلک تو اسرار چرخ مدغم | |
حزمت به هرچه رای کند بر قضا مسلط | عزمت به هرچه روی نهد بر قدر مقدم | |
آورده بیم رزم تو مریخ را به مویه | وافکنده رشک بزم تو ناهید را به ماتم | |
خال جمال دولت بر نامهات نقطه | زلف عروس نصرت بر نیزهات پرچم | |
در اژدهای رایت از باد حملهی تو | روحالله است گویی در آستین مریم | |
هم جور کرده دست ز آوازهی تو کوته | هم عدل کرده پای بر اندازهی تو محکم | |
در زیر داغ طاعت و فرمان تست یکسر | از گوش صبح اشهب تا نعل شام ادهم | |
دستی چنان قویست ترا در نفاذ فرمان | کز دست تو قبول کند سنگ نقش خاتم | |
تالیف کرده از کف تو کار نامهاء کان | مدروس کرده با دل تو بار نامهاییم | |
آنجا که در زه آرد دستت کمان بخشش | ابر از حسد ببرد زه از کمان رستم | |
دست چنار هرگز بیزر برون نیامد | ابر ار به یاد دست تو بارد ز آسمان نم | |
با آسمان چه گفتم گفتم که هست ممکن | دستی ورای دستت در کارهای عالم | |
گفتا که دست قدرت و قدر ملک سلیمان | آن خسرو مظفر شاهنشه معظم | |
آن قدر تست او را بر حل و عقد گیتی | کان تا ابد نگردد هرگز مرا مسلم | |
تا پایدار دولت او در میانه هستم | همراه با سیاست او با دو دست برهم | |
گفتم که باز دارد تاثیرهات رایش | گفتا که میچگویی تقدیرها را هم | |
تا چند روز بینی سگبانش برنهاده | شیر مرا قلاده همچو سگ معلم | |
ای بادپای مرکب تو فکرت مصور | وی آب رنگ خنجر تو نصرت مجسم | |
ای لمعهی سنان تو در حربگاه کرده | بر خصم طول و عرض جهان عرصهی جهنم | |
در هریکی از بیلک تو چرخ کرده تضمین | از سعد و نحس دولت و دین کارهای معظم | |
من بنده از مکارم اخلاق تو که هرگز | در چشم روزگار مبادی بجز مکرم | |
زانگه که خاک درگه عالیت بوسه دادم | در هیچ مجلسی نزدم جز به شکر تو دم | |
عزمی بکردهام که ز دل بندهی تو باشم | عزمی چگونه عزمی عزمی چنان مصمم | |
کز بندگیت کم نکنم تا که کم نگردم | آخر وفای بندگی چون تویی از این دم | |
زین پس مباد چشمم بیطلعت تو روشن | زین پس مباد عیشم بیخدمت تو خرم | |
همواره تا که دارد مشاطگی نیسان | رخسار لاله رنگین زلف بنفشه پر خم | |
با آفتاب و سایه روان باد امر و نهیت | تا آفتاب و سایه موافق نگشت با هم | |
یا چون بنفشه باد زبان از قفا کشیده | خصم تو یا چو لاله به خون روی شسته از غم |