انوری (قصاید)/ای به شاهی ز همه شاهان فرد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (ای به شاهی ز همه شاهان فرد) از انوری |
' |
ای به شاهی ز همه شاهان فرد | مشتری طلعت و مریخ نبرد | |
آسمان مثل تو نادیده به خواب | مجلس و معرکه را مردم و مرد | |
بر جهان ای ز جهان جاه تو بیش | همتت سایه از آن سان گسترد | |
که در آن سایه کنون مادر شاخ | همه بیخار همی زاید ورد | |
با رهت کان نه به اندازهی ماست | با هوای تو کز او نیست گزرد | |
بر توان آمدن از دریا خشک | بر توان خاستن از دوزخ سرد | |
باست ار سوی معادن نگرد | لعل را روی چو زر گردد زرد | |
مسرع حکم تو صد بار فزون | چرخ را گفته بود کز ره برد | |
گرنه از عشق نگینت بودی | زانگبین موم کجا گشتی فرد | |
ای به جایی که کشد خاک درت | دامن اندر فلک باد نورد | |
مدتی بود که میکرد خراب | کشور شخص مرا والی درد | |
من محنت زده در ششدر عجز | بیبرون شو شده چون مهرهی نرد | |
تا یکی روز که در بردن جان | تن بیزور مرا میآزرد | |
وارد حضرت عالی برسید | چون درآمد ز درم بردابرد | |
ناسگالیده از آن سان بگریخت | که تو هم نرسیدیش به گرد | |
بنده را پرسش جانپرور تو | شربتی داد که چون بنده بخورد | |
جان نو داد تنش را حالی | وان به غارت شده را باز آورد | |
پس از این در کنف خدمت تو | زندگانی بدو جان خواهد کرد | |
تا که بر گرد زمین میگردد | کرهی گنبد دولابی گرد | |
در جهان داری و ملکت بخشی | چو سکندر همه آفاق بگرد |