انوری (قصاید)/آفرین باد بر چو تو مخدوم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (آفرین باد بر چو تو مخدوم) از انوری |
' |
آفرین باد بر چو تو مخدوم | ای نکوسیرت خجسته رسوم | |
ای بصورت فرود دور فلک | وی بمعنی ورای سیر نجوم | |
دخل مدح تو از خواص و عوام | خرج جود تو بر خصوص و عموم | |
خلق نادیده در جبلت تو | هیچ سیرت که آن بود مذموم | |
راست استاد کار آن دیوان | که دهند آفتاب را مرسوم | |
همتت پشت دست زدکان را | زر شد از مهر خاتمت مختوم | |
گر نبودی ز عشق نقش نگینت | ز انگبین کی کناره کردی موم | |
تا قدم در وجود ننهادی | معنی مکرمت نشد مفهوم | |
ای عجب لا اله الا الله | این چه خاصیت است و این چه قدوم | |
پاک برداشتی به قوت جود | از جهان رسم روزی مقسوم | |
دست فرسود جود تو شده گیر | حشو گردون دون و عالم لوم | |
پیش دست و دلت چهل سالست | کابر و دریا معاتباند و ملوم | |
تو شناسی دقیقهای سخا | ذوق داند لطیفهای طعوم | |
بخششت گاه نیستی پیشی است | صفر پیشی دهد بلی به رقوم | |
ای سپهرت ز بندگان مطیع | وی جهانت ز خادمان خدوم | |
گر حسودت بسی است باکی نیست | حملهی باز بین و حیلهی بوم | |
خصم را در ازاء قدرت تو | شک مکن حرفها بود موهوم | |
لیک چونان که دفع بوی پیاز | در موازات قهر باد سموم | |
آمدم با حدیث خویش و مباد | کز هزارت یکی شود معلوم | |
به خدایی که قایمست به ذات | نه چو ما بلکه قایمی قیوم | |
که مرا در فراق خدمت تو | جان ز غم مظلم است و تن مظلوم | |
باز مرحوم روزگار شدم | تا که از خدمتت شدم محروم | |
هرکه محروم شد ز خدمت تو | روزگارش چنین کند مرحوم | |
ظلم کردم ز جهل بر تن خویش | پدرم هم جهول بود و ظلوم | |
ای دریغا که جز سخن بنماند | زان همه کارها یکی منظوم | |
هین که معلومم از جهان جانیست | وان چو معلوم صوفیان شده شوم | |
باز خر زین غمم چه میگویم | حاش للسامعین چه غم که غموم | |
گرچه در فوج بندگانت نیم | جز بدین بندگی نیم موسوم | |
فرق این است کز خراسانم | باری از هند بودمی وز روم | |
تا بود در قرینه پشتاپشت | با قضای فلک قضای سدوم | |
جانت باد از قضای بد محفوظ | مجلست از قرین بد معصوم | |
گل عز تو بر درخت بقا | روز و شب تازه و فنا مزکوم | |
شاخ عمر تو در بهار وجود | سال و مه سبز و مهرگان معدوم |