امیر خسرو دهلوی (انتخاب از غزلیات)/روز عید ست به من ده می نابی چو گلاب
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | امیر خسرو دهلوی (انتخاب از غزلیات) (روز عید ست به من ده می نابی چو گلاب) از امیر خسرو دهلوی |
' |
روز عید ست به من ده می نابی چو گلاب | که از آن جام شود تازهام این جان خراب | |
جان من از هوس آن به لب آمد اکنون | به لب آرم قدح و جان نهم اندر شکر آب | |
روزه داری که گشادی ز لبش نگهت مشک | این زمان در دهنش نیست مگر بوی شراب | |
می حلالست کنون خاصه که از دست حریف | در قدح میچکد آب نمک آلود کباب | |
هر که رابوی گل و می بدماغ است او را | آن دماغی است که دیگر ندهد بوی گلاب | |
بنده خسرو به دعای تو که آن حبل متین | دست همت زد و پیچید طناب اطناب | |
هست ما را نازنین می پرست | گو گهم بریان کند گاهی کباب | |
نیم شب کامد مرا بیدار کرد | من همان دولت همی دیدم به خواب | |
بیخودی زد راهم از نی تا به صبح | خانه خالی بود و او مست و خراب | |
آخر شب صبح را کردم غلط | زانکه هم رویش بد و هم ماهتاب | |
زلف برکف شب همی پنداشتم | کز بنا گوشش برآمد آفتاب | |
ای چشمه زلال مرو کز برای تو | مردم چنانکه مردم آبی برای آب | |
زین پیشتر پدیدهی من جای آب بود | اکنون ببین که هست همه خون به جای آب | |
زهی نموده از آن زلف و خال و عارض خواب | یکی سواد و دوم نقطه و سیم مکتوب | |
سواد و نقطه و مکتوب اوست بردل من | یکی بلاو دوم فتنه و سیم آشوب | |
بلا رفته و آشوب او بود ما را | یکی مراد و دوم مونس و سیم مطلوب | |
مراد و مونس و مطلوب هر سه از من شد | یکی جداو دوم غالب و سیم مغلوب | |
جدا و غالب و مغلوب هر سه باز آید | یکی غلام و دوم دولت و سیم مرکوب | |
غلام و دولت و مرکوب با سه چیز خوش است | یکی حضور و دوم شادی و سیم محبوب | |
حضور و شادی و محبوب من بود خسرو | یکی شراب و دوم ساقی و سیم رخ خوب | |
مرا ز ابروی تو شبهه میرود به نماز | که سجده میکنم و صورتست در محراب | |
مرا که سوخته گشتم ز آفتاب رخت | از آن لب اربتوانی به شربتی دریاب | |
بلای مردم اهل نظر بود چشمش | بناز اگر بدر آید ز مکتب آن محبوب | |
تاب زلفت سر به سر آلودهی خون من است | گرنخواهی ریخت خونم زلف را چندین متاب | |
گل چنان بی آب شد در عهد رخسارت که گر | خرمنی ازگل بسوزی قطرهیی ندهد گلاب | |
خط تو نارسته میبنماید اندر زیر پوست | بر مثاب سبزهی نورسته اندر زیر آب | |
مست گشتم زان شراب آلوده لب های تنک | مست چون گشتم ندانم چون تنک بود آن شراب | |
گرم و سردی دید این دل کز خط رخسار تو | نیمهیی در سایه ماندو نیمهیی در آفتاب | |
چون شدی در تاب از من داد دشنامم رقیب | سگ زبان بیرون کند چون گرم گردد آفتاب | |
شب زمستی چشم تو شمشیر مژگان برکشید | خواست بر خسرو و زندگی در میان بگرفت خواب | |
تا گل از شرم رویت آب شود | یک زمان برفگن ز چهره نقاب | |
مثل خود در جهان کجا بینی | که در آیینه بنگری و در آب | |
آرزو میکند مرا با تو | گوشه خلوت و شراب و کباب | |
هر که دعوی کند ز خوبان صبر | نشنود ( کل مدع کذاب ) | |
زلف تو کژ پیچ پیچ هرسر موی کژت | کژ بنشیند و لیک راست نگوید جواب | |
بستهی زلف تو گشت روی دل من سیاه | گور من آباد کرد خانهی چشمم خراب | |
چند به وهم و خیال از لب تو چاشنی | کام چه شیرین کند خوردن حلوا به خواب ؟ | |
منم و قامت آن لب بر وای خواجه مذن | تو درمسجد خود زن «والی ربک فارغب» | |
به کرشمه ترا برو مکن از بهر خدا خم | که زمحراب تو برشد به فلک نعرهی یارب | |
اگر این سوخته گوید سخن از بوس و کناری | مکنش عیب که هست این هذیان گفتنش از تب | |
با خیال زلف و رویت چشم من | نیمهیی ابر است و نیمی آفتاب | |
زان لب میگون که هوش ازمن ببرد | خون همی گریم چو برآتش کباب | |
پیش تو بگو کای بت سوزنده چو هندویم | برآینه ریز آنکه خاکستر هندویت |