امیر خسرو دهلوی (انتخاب از غزلیات)/ای زلف تو دام دل دانا و خردمند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | امیر خسرو دهلوی (انتخاب از غزلیات) (ای زلف تو دام دل دانا و خردمند) از امیر خسرو دهلوی |
' |
ای زلف تو دام دل دانا و خردمند | دشوار جهد دل که در افتاد درین بند | |
بودیم خردمند که زد عشق تو برما | دیوانگی آورد و نماندیم خردمند | |
ای باد بجنبان سر آن زلف و ببخشای | برحال پریشان پریشان شدهیی چند | |
اصحاب هوس چاشنی عشق چه دانند؟ | لذت ندهد تشنهی می را شکر و قند | |
عیبم مکن ای خواجه که در عالم معنی | جهل است خردمندیو دیوانه خردمند | |
تا جان بود از مهر رخش بر نکنم دل | گر میر نهد بندم و گر پیر دهد پند | |
سیلاب سرشک هجران توأم دوش | تا دوش بد امروز به بالای سر آمد | |
یار ب چه توان کرد که میخواری و رندی | پیش همه عیب است و مرا این هنرآمد | |
گر عادت بخت من و خوی تو چنین است | مشکل بود از کلبهی احزان بدر آمد | |
دل خود چه متاعی است که از ما طلبد دوست | حقا که اگر جان طلبد زود برآید | |
زنهار که آن بند قباچست نبندی | کز نازکیش بخیه براندام برآید | |
او کرده ترش گوشهی ابرو ز سر خشم | من منتظر لب که چه دشنام برآید | |
ای ساقی بدمست مزن تیغ که در تن | خون آن قدرم نیست که در جام برآید | |
آن را که بهشتی صفتی داغ نکردست | گر از نه دوزخ کشیش خام برآید | |
گفتی که سرت خاک کنم بر سر این کو | ای خاک بر ان سر که بدین شاد نباشد | |
یارب که می خوش دلیت باد گوارا | هر چند که از مات گهی یاد نیاید | |
فرداش مخوانید به بالینگه من زانک | شیرین به سر تربت فرهاد نیاید | |
چون عاشق صادق شدی ایمن منشین زانک | شمشیر بلا بر سر مردانه نسازد | |
سر تا به قدم جمله هنر دارد و خوبی | عیبش همه آنست که با بنده نسازد |