خاقانی (غزلیات)/ماه را با نور رویش بیش مقداری نماند
' | خاقانی (غزلیات) (ماه را با نور رویش بیش مقداری نماند) از خاقانی |
' |
ماه را با نور رویش بیش مقداری نماند مشک را با بوی زلفش بس خریداری نماند تا برآمد در جهان آوازهی زلف و رخش کیمیای کفر و دین را روز بازاری نماند در جهان هر جا که یاد آن لب میگون گذشت ناشکسته توبه و نابسته زناری نماند گر در این آتش که عشق اوست در درگاه او آبروئی ماند کس را آب ما باری نماند آن زمان کز بهر دو نان عشق او خلعت برید ای عفیالله خود نصیب من کلهواری نماند واندر آن بستان کز او دست خسان را گل رسید ای عجب گوئی برای چشم من خاری نماند شرط خاقانی است با جور و جفایش ساختن خاصه اکنون کاندرین عالم وفاداری نماند