اوحدی مراغهای (غزلیات)/صبح دمی که گرد رخ زلف شکسته خم زنی
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۴۵ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (صبح دمی که گرد رخ زلف شکسته خم زنی) از اوحدی مراغهای |
' |
صبح دمی که گرد رخ زلف شکسته خم زنی چون سر زلف خویشتن کار مرا بهم زنی کافر چشم مست تو چون هوس جفا کند بر سر من سپر کشی، بر دل من علم زنی از «نعم» و «بلی» بود با همه کس حدیث تو با من خستهدل چرا این همه «لا» و «لم» زنی؟ ای که نمیزنم دمی جز به خیال لعل تو گر به کف من اوفتی،کی بهلم که دم زنی؟ شاد کجا شود ز تو این دل ناتوان من؟ چون تو به روز هجر خود این همه تیر غم زنی بیتو دمی نمیشود خالی و فارغ، ای صنم چهرهی من ز زرگری اشک من از درم زنی بر سر و چشم خود نهی نامهی دشمنان من چون که به نام من رسی بر سر آن قلم زنی در حرم تو هر کسی محرم و از برای من قفل حرام داشتن بر در آن حرم زنی کار تو با شکستگان یا ستمست، یا جفا با تو طریق اوحدی درد کشی و دم زنی