اوحدی مراغهای (غزلیات)/با این چنین بلایی، بعد از چنان عذابی
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۲۵ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (با این چنین بلایی، بعد از چنان عذابی) از اوحدی مراغهای |
' |
با این چنین بلایی، بعد از چنان عذابی راضی شدم که: بینم روی ترا به خوابی صد نامه مشق کردم در شرح مهربانی نادیده از تو هرگز یک نامه را جوابی هر گه که بر در تو من آب روی جویم خون مرا بریزی بر خاک در چو آبی اندر غم تو رازم رمزی دو بود و اکنون هر حرف از آن شکایت فصلی شدست و بابی جز سر صورت تو چیزی دگر ندارم مقصود هر حدیثی، مضمون هر کتابی چندان نمک لبت را در پسته بسته آخر کی بینمک بماند بر آتشت کبابی؟ در غیرتیم لیکن مقدور نیست کس را با چشم چون تو شوخی آغاز احتسابی یک تن کجا تواند؟پوشید از نظرها روی ترا، که این جا شهریست و آفتابی در غصه اوحدی را موقوف چند داری؟ یا کشتن خطایی، یا گفتن صوابی