اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو دامن از کف من دوش در کشیدی و گفتم
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۳۲ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (تو دامن از کف من دوش در کشیدی و گفتم) از اوحدی مراغهای |
' |
تو دامن از کف من دوش در کشیدی و گفتم که: آستین تو بوسم، بر آستان تو افتم دلم چو غنچه سحرگاه تنگ بود و به مهرت ز دیده اشک ببارید و من چو گل بشکفتم ز طیره بر نظرم نیز راه خواب ببستی چو یک دو روز بدیدی که با خیال تو جفتم هزار تلخ بگویی مرا و چون بر مردم فغان کنم ز تو،منکر شوی که: هیچ نگفتم ز رنگ گونهی زردم چو روز گشت هویدا اگر چه راز دل خود ز چند گونه نهفتم درین فراق چه شبها که مردمان محلت ز نالهی من مسکین نخفتهاند و نخفتم! چه قصها که گذشت از فراق روی تو بر من عجب! که این همه بگذشت و عبرتی نگرفتم! دل مرا به سر زلف تابدار مشوران که چون ز پای در آیم دگر به دست نیفتم ز اوحدی گل رخسار خود نهفته چه داری؟ بیا، که مهرهی دل را به خار هجر تو سفتم