اوحدی مراغهای (غزلیات)/چون ز بغداد و لب دجله دلم یار کند
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۵۷ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (چون ز بغداد و لب دجله دلم یار کند) از اوحدی مراغهای |
' |
چون ز بغداد و لب دجله دلم یار کند دامنم را چو لب دجلهی بغداد کند هیچ کس نیست که از یار سفر کردهی من برساند خبری خیر و دلم شاد کند هرگز از یاد من خسته فراموش نشد آنکه هرگز نتواند که مرا یاد کند هجر داغیست که گر بر جگر کوه نهند سنگ بر سینه زنان آید و فریاد کند خانهی عمر مرا عشق ز بنیاد بکند عشق باشد که چنین کار به بنیاد کند آنکه خون دل من ریخت ز بیداد و برفت کاج باز آید و خون ریزد و بیداد کند چه غم از شاه و چه اندیشه ز خسرو باشد؟ گر به شیرین رسد آن ناله که فرهاد کند باد بر گلبن این باغ گلی را نگذاشت کز نسیمش دلم از بند غم آزاد کند اوحدی چون که از آن خرمن گل دورافتاد خرمن عمر، ضروریست، که بر باد کند