اوحدی مراغهای (غزلیات)/عمری که نه با تست کسش عمر نخواند
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۴۶ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (عمری که نه با تست کسش عمر نخواند) از اوحدی مراغهای |
' |
عمری که نه با تست کسش عمر نخواند آنرا که تو در دام کشی کس نرهاند گر بر تن مجنون تو صد سلسله باشد چون رخ بنمایی همه در هم گسلاند زین دل مطلب صبر، که از روی تو دوری مشکل بتوان کردن و او خود نتواند از طالع خود بر سرگنجی بنشینم روزی اگرم با تو به کنجی بنشاند دادم دل خود را بدو چشم تو ولیکن کس نیست که از چشم تو دادم بستاند از گردش ایام توقع نه چنین بود کم زهر فراق تو چنین زود چشاند دل بود که از واقعهیمن خبری داشت و آن به که خود این واقعه دل نیز نداند از غم نتوانم که نویسم سخن خود ور نیز نویسم سخن خود، که رساند؟ پندار که: صد نامه و قاصد بفرستم در شهر شما قصهی درویش که خواند؟ دل در لب شیرین تو بست اوحدی، ای جان مگذار که ایام به تلخی گذراند