اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/دل اسیر حلقه‌ی آن زلف چون زنحیر شد

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۳۶ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکت‌ها) (clean up using AWB)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) (دل اسیر حلقه‌ی آن زلف چون زنحیر شد)
از اوحدی مراغه‌ای
'


دل اسیر حلقه‌ی آن زلف چون زنحیر شد تن ز استیلای هجر آن پریرخ پیر شد چون کمان بشکست پشت عالیم را در فراق نوک مژگانش ز بهر کشتن من تیر شد نیست جز سودای زلف همچو قیرش در سرم از برای آن تنم چون موی و دل چون قیر شد دوش می‌گفتم: برون آیم، بگیرم دامنش آب چشم من روانی رفت و دامن گیر شد یک شب از شبهای هجران زلف او دیدم به خواب بعد از آن عمر درازم در سر تعبیر شد چون غلامان جان من بر لب ز تلخی می‌رسید دشمن من بر لب شیرین او چون میر شد همچو زر شد کار بسیاران ز لعل او ولی اوحدی را ناله از سودای او چون زیر شد