صائب تبریزی (غزلیات)/بیخود ز نوای دل دیوانهی خویشم
' | صائب تبریزی (غزلیات) (بیخود ز نوای دل دیوانهی خویشم) از صائب تبریزی |
' |
بیخود ز نوای دل دیوانهی خویشم ساقی و می و مطرب و میخانهی خویشم زان روز که گردیدهام از خانه بدوشان هر جا که روم معتکف خانهی خویشم بیداغ تو عضوی به تنم نیست چو طاوس از بال و پر خویش، پریخانهی خویشم یک ذره دلم سختم از اسلام نشد نرم در کعبه همان ساکن بتخانهی خویشم دیوار من از خضر کند وحشت سیلاب ویران شدهی همت مردانهی خویشم آن زاهد خشکم که در ایام بهاران در زیر گل از سبحهی صد دانهی خویشم صائب شدهام بس که گرانبار علایق بیرون نبرد بیخودی از خانهی خویشم