سیف فرغانی (قصاید و قطعات)/بسی نماند ز اشعار عاشقانهی تو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سیف فرغانی (قصاید و قطعات) (بسی نماند ز اشعار عاشقانهی تو) از سیف فرغانی |
' |
بسی نماند ز اشعار عاشقانهی تو | که شاه بیت سخنها شود فسانهی تو | |
به بزم عشق ترشح کند چو آب حیوة | زلال ذوق ز اشعار عاشقانهی تو | |
به مجلسی که کسان ساز عشق بنوازند | هزار نغمهی ایشان و یک ترانهی تو | |
چو بر رباب غزل پردهساز شد طبعت | به چنگ زهره بریشم دهد چغانهی تو | |
چو بر بساط سخن اسب خود روان کردی | دمی ز شاه معطل نبود خانهی تو | |
چو دام شعر تو را گشت مرغ جانها صید | میان دانهی دلهاست آشیانهی تو | |
کسی که حلقهی آن در زند به پای ادب | بیاید و بنهد سر بر آستانهی تو | |
ز شعر تر همه پر کرد خوان درویشی | ادام ز آب دهن یافت خشک نانهی تو | |
به نزد تو زر سلطان سفال رنگین است | از آنکه گوهر نفس است در خزانهی تو | |
بدین صفت که تو را سرکش بنان شد رام | مگر عصای کلیم است تازیانهی تو | |
ز جیب فکر چو سر برکند سخن در حال | چو موی راست شود فرق او به شانهی تو | |
تو بحر فضل و تو را در میانه گوهر نظم | سخن بگو که خموشی بود کرانهی تو | |
از آن ز دایرهی اهل عصر بیرونی | که غیر نقطهی دل نیست در میانهی تو | |
از آن به خلق چو سیمرغ روی ننمایی | که ناپدید چو عنقا شدهست لانهی تو | |
ترازویی که گرت در کفی بود دنیا | ز راستی نگراید جوی زبانهی تو | |
ترا که کرسی دل زین خرابه بیرون است | بهشت وار ز عرش است آسمانهی تو | |
بترک ملک دو عالم چهار تکبیر است | یکی نماز تهجد یکی دو گانهی تو | |
ز خمر عشق قدحهاست هر یکی غزلت | چو آب گشته روان از شرابخانهی تو | |
نشانهای ست سخنهای تو ولی نه چنانک | به تیر طعنهی مردم رسد نشانهی تو | |
ز نفس ناطقه پرس این سخن چو ایامیست | که مرغ روح همی پرورد به دانهی تو | |
به دولت شرف نفس تو عزیز شود | متاع شاعر که خوار است در زمانهی تو |